☆♥ღ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﺭﻧﮕﯽ ﻧﯿﺴﺖ ☆♥ღ

ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻧﮓ ﻫﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻭﺳﯿﺎﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﭼﺎﺩﺭﻡ ﻗﺪﻋﻠﻢ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ! ﭼﻪ ﺧﻮﺏ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺗﺮﻫﺎ ، "*ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﺭﻧﮕﯽ ﻧﯿﺴﺖ*"

خاطرات شخصی از شهید محمد رضا حقیقی

می گفت این پسره خیلی عجیب است . با اینکه اهل شوخی و خنده و شیطنت است اما وقتی نماز می خواند در عالم دیگری است . یکبار خودم دیدم که سجده رفته بود . حدود نیم ساعت ذکر می گفت !

فکر کردم خوابش برده . جلو رفتم و گفتم : پسر جان سالمی ! بعد فهمیدم مشغول استغفار بوده ! با تعجب گفتم : پسرم چند سالته ؟!

گفت دوازده سال ! و این زمانی بود که هنوز انقلاب پیروز نشده بود !

اینهارو پیرمردی می گفت که خادم مسجد محل بود .

روحیه معنوی او از کودکی مشهود بود . در شش سالگی بعضی روزها به مهد کودک نمی رفت ! تحقق کردم دیدم در آن روزها کلاس موسیقی دارند . موسیقی های تند و ....

به پدرش میگفت : با هم برویم دعای کمیل . آن موقع مقطع راهنمای بود . تمام مدت دعا سرش به سجده بود و اشک می ریخت . گفتم : آخه پسر، مگه تو چکار کردی که این طوری اشک  می ریزی ؟!

در جواب من گفت : پدر خوشحالم ، خوشحالم که شما اهل دقت در حلال و حرام هستی . حساب سال داری و خمس مال خودت را میدهی ! خوشحالم که به ما لقمه حلال دادی !

ایام پیروزی انقلاب 13 سال داشت . در همه صحنه های انقلاب حضور داشت . به اصرار وارد بسیج شد . بسیار تیزبین و با دقت بود .

در شهر ما اهواز بیشتر بچه های مسجد ی او را میشناختند . به مسجد موسی بن جعفر (ع) رفت و در آنجا مشغول شد . اما هر بار به سراغش در بسیج می رفتم اضهار بی اطلاعی میکردند . میگفتند چنین کسی را نمیشناسیم !

بعدها فهمیدم او عضو گروه اطلاعات بسیج است . برای همین کسی مشخصات او را نمی داد !

بعدها رفقایش گفتند : خانه های تیمی منافقین وگروه خلق عرب را او شناسایی می کرد . نوجوان پانزده ساله آنقدر شجاعت و درک و فهم داشت که سخت ترین ماموریت ها را انجام می داد !

در ساعات پایانی شب هم به گوشه ایی از مسجد می رفت و مشغول نماز شب می شد . جاذبه های او آنقدر بالا بود که چندین عضو خلق عرب به دست اوتوبه کردند و حتی راهی جبهه شدند !

دوره آموزشی را سپری کردو راهی جبهه شد . هنوز چند روزی از حضورش در جبهه نگذشته بود که به عضویت واحد اطلاعات عملیات لشکر 7 ولی عصر (عج) درآمد .

محمدرضا با قد و قامتی رشید و چهره ایی ملکوتی اسوه ایی شده بود برای بچه های اطلاعات . می گفت و می خندید . روحیه ای شاد و سرزنده داشت . در مقابل خداوند هم بنده ای افتاده و سر به زیر بود .

می گفت : نیروی شناسایی باید به همه چیز مسلط باشد . لذا تمام دوره های آموزشی را گذراند . شنا ، غواصی ، رانندگی و .....

در شناسایی منطقه هور همراه غواصان شجاع تیم شناسایی بود در سرمای زمستان در هور غواصی کرد ! بعد هم با اطلاعات کامل برگشت .



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





چهار شنبه 12 تير 1392| 19:26 |smart-takstar| |